در راه عشق

^__^به سایت در راه عشق خوش امدید^__^

در راه عشق

^__^به سایت در راه عشق خوش امدید^__^

باسلام

این سایت قصد دارد که بیشتر امام حسین (ع)ودیگر امامان وپیامبران را به خوبی در سه زبان مختلف فارسی،عربی وانگلیسی به مردم معرفی کند
امید بر اینکه این وب بتواند به سوال های شما پاسخ گو باشد

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

♥بسم رب شهدا♥


...یا علی گفتیم وعشق اغاز شد...

به سایت درراه عشق خوش امدید...

این سایت مذهبی است وبرای اشنایی بیشتر با امامان 

وپیامبران الهی است

امیدوارم که خوشتون بیاد

لطفا کپی با ذکر منبع

نظر فراموش نشود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۳
ساجده اوجی

رحلت پیامبر اکرم؛ وفات یا شهادت؟

امام حسن(ع) پس از شهادت پدر خود امیر المؤمنین(ع) در ضمن سخنرانی خود فرمود:

 پیامبر اکرم(ص) به من خبر داده که امامت در اختیار دوازده امام از اهل بیت اوست که برگزیده اند. هیچ کدام از ما نیست مگر اینکه یا مسموم می شود و یا مقتول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۶
ساجده اوجی


شهادت امام حسن مجتبی,نحوه شهادت امام حسن مجتبی (ع),چگونگی شهادت امام حسن (ع)

به مناسبت شهادت امام حسن مجتبی (ع)

سلام بر صبر خدایی اش، که ما را الهام بخش صبوری در راه حق است.
سلام بر صلح حماسی اش، که ما را آموزگار عمل به تکلیف و تبعیّت از وظیفه است.
سلام بر بقیع غریبش، که رواق مظلومیّت اهل بیت و شیعه است.
سلام بر آن مسموم شهید، بر آن مظلومیّت مجسّم و تجسّم مظلومیّت.
اینک... ماییم و مائده کرامت آن «کریم اهل بیت»، که پیوسته گسترده است و خوشه چینان معنویّت و ایثار را مهمان فضایل خویش ساخته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۷
ساجده اوجی

اربعین در لغت به معنای چهلم است و در اصطلاح به بیستم صفر ۶۱ هجری قمری، چهلمین روز کشته‌شدن حسین بن علی فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا، امام سوم شیعیان اطلاق می‌گردد. اربعین، مطابق نظر شیخ مفید در مسارالشیعه  و شاگردش شیخ طوسی در مصباح المجتهد، زمان بازگشت اهل حرم از شام (دمشق) به مدینه است. همچنین بنا بر نقل ایشان، جابر بن عبدالله انصاری صحابی برجسته محمد به عنوان نخستین زائر حسین بن علی، یا لااقل از نخستین زائران او، در این روز وارد کربلا شده و زیارت اربعین را بجا آورده است.. ابراهیم آیتی نیز می‌نویسد: «جابر بن عبدالله انصاری ... بیستم ماه صفر، درست چهل روز بعد از شهادت امام وارد کربلا شد و سنت زیارت اربعین امام به دست او تأسیس گردید». بر این اساس «از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست، شیعیان به حرمت آن، زیارت اربعین می‌خوانده‌اند.»زیارت اربعین تنها درباره حسین بن علی وارد شده و هیچ پیشینه ای را نمی توان برای اربعین و اعمال مربوط به این روز تا پیش از حادثه عاشورا تصدیق کرد و این ویژگی و امتیاز، تنها برای حسین بن علی دانسته شده است. در تقویم رسمی ایران این روز تعطیل می‌باشد.




پیاده‌روی اربعین حسینی

البته در باب علت اهمیت این روز نزد عرف شیعیان، این نکته نیز قابل توجه است که هرچند روایانی بر اهمیت و زیارت اربعین وارد شده است، لکن نمی‌توان این احتمال را انکار کرد که برخی گزارش‌های تاریخی مبنی بر حضور اهل بیت امام و بازماندگان کشته‌شدگان کربلا در کربلا در اربعین از عوامل توجه خاص ایشان به اربعین باشد. در برخی منابع اسیران شام یعنی بازماندگان کشته‌شدگان کربلا در چهملین روز کشته شدن حسین بن علی به کربلا رسیدند. از جمله در کتاب نزهه الزاهد ص ۲۱ این مطلب ذکر شده‌است. اگرچه نه‌تنها این مطلب در متون تاریخی پیش‌تر از قرن هفتم هجری نیامده است، با تصریح متقدمینی مانند شیخ مفید که بازگشت اسرا را به مدینه دانسته‌اند نیز در تضاد است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۳
ساجده اوجی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۳
ساجده اوجی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۲
ساجده اوجی


الف) نفرین به دشمنان

1. عبدالله بن حصین آن هنگام که گفت: «ای حسین! آیا این آب را نمی بینی، که همچون دل آسمان می درخشد؟ به خدا سوگند یک قطره از آن را نخواهی چشید تا تشنه کام بمیری!»
امام فرمود: «خدایا او را از تشنگی بمیران و هرگز او را نیامرز

2. مالک بن حوزه، آن هنگام که ایستادو گفت: ای حسین! مژده باد که آتش دنیا قبل از آخرت می سوزاندت»! و امام فرمود: «خدایا! او را در آتش بلا و پیش از آخرت در دنیایش بسوزان!» گفتنی است، اسب مالک در این هنگام او را در آتشی افکند که اصحاب امام در خندق ها روشن کرده بودند!.

3. نفرین امام بر شمر ذی الجوشن، آن هنگام که با نیزه بر خیمه امام کوبید و گفت: آتش بیاورید ه این خیمه را با اهلش بسوزانم!» در این هنگام، بانگ بانوان برخاست و از خیمه ها بیرون آمدند. امام به شمر ندا داد. ای فرزند ذی الجوشن! آیا آتش می خواهی تا اشیانه اهلم را بسوزانی؟ خدا به آتشت بسوزاند!

ـ نفرین امام بر مردی از قبیله بنی دارم به نام زرعه، آن هنگام که میان امام و آب حائل شد و تیری افکند که بر چانه آن حضرت نشست.

ـ نفرین امام بر محمد بن اشعث، آن هنگام که جسورانه از امام پرسید: «میان تو و محمد صلی الله علیه و آله چه خویشی هست»؟.

ـ نفرین امام هنگام جنگ با کوفیان
ـ نفرین امام بر مالک بن سرکندی که با شمشیر بر کلاه خود امام علیه السلام زد آن هنگامی که بدن امام، مجروح و رنجور و خسته بود.

ـ نفرین امام، هنگام شهادت یارانش

1. هنگام شهادت علی اکبر علیه السلام ، خطاب به عمر سعد فرمود: «تو را چه می شود خدا نسلت را قطع کند و کارت را بی برکت سازد».

2. پس از شهادت قاسم علیه السلام فرمود: «خدایا! از شمارشان بکاه و با نیازمندی، ایشان را بکش و هیچ یک را باقی مگذار و آنان را هرگز نیامرز!

3. بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل. فرمود: «بار الها! کشندگان آل عقیل را بکش!»
4. هنگام شهادت عبدالله بن حسن

5. بعد از شهادت علی اصغر فرمود: «خدایا! باران آسمان را از ایشان باز دارد و برکاتت را از آنان دریغ دار! خدایا هرگز از ایشان راضی مشو!»

مواردی که دشمن بی رحم، با گفتار و رفتار خود، سعی در شکنجه روحی امام و آزردن قلب ایشان داشتند

1. آن هنگام که حضرت علیه السلام برای گزاردن نماز اول وقت، مهلت خواستند، حصین بن نمیر اسائه ادب نمودو گفت: «نماز شما پذیرفته نیست».

2. تمیم بن حصین فرازی از سپاه کوفه به میدان آمد و دراوج عطش امام علیه السلام فریاد زد: ای حسین! ای یاوران حسین! آیا این آب فرات را نمی بینید که هم چون سینه مارها (یا طبق نسخه دیگر: ماهیان) می درخشد؟! به خدا سوگند شما قطره ای از آن نخواهید نوشید، تا بمیرید!

3. پاسخ اهل کوفه به امام علیه السلام هنگام اجتماع ایشان که فرمود: «برچه اساسی با من می جنگید...»

گفتند: «با تو می جنگیم به سبب بغضی که به پدرت داریم و به آنچه در روز بدر و حنین با پدران ما کرد!»

4. در لحظات آخر، که تمامی بدن مبارک حضرت پر از آثار تیر و نیزه و شمشیر دشمن شده بود، تمیم بن قحطبه از فرماندهان شام ـ نزدیک آمد و گفت: «ای فرزند علی! تا کی مقاومت می کنی؟! فرزندان و یارانت همگی کشته شدند و تو باز می خواهی با شمشیر، با بیست هزار نفر بجنگی؟!»

5. گفتار شمر با امام علیه السلام و در پاسخ استغاثه ایشان که گفت: ای حسین کجایی؟! آیا از ما آب می خواهی؟! این محال است! آری به آتش سرخ و آب داغ... مژده ات باد!

6. در آخرین لحظات حیات امام علیه السلام «شمر» و «سنان» که لعنت ابدی خداوند نثارشان باد ـ نزد امام آمدند: شمر با جسارت، پا بر تن امام زده، گفت: «ای فرزند ابوتراب! آیا باور نداشتی که پدرت دوستانش را بر حوض پیامبر، سیراب می کند؟! اینک صبر کن تا از دست او آب بنوشی!

7. امام در روز عاشورا نیایش فرمود: «خدایا! ما خاندان و ذریه وخویشان پیامبر توأیم، ظالمان و غاصبان حق ما را درهم شکن؛ که تو شنوای نزدیکی!» دراین هنگام محمد بن اشعث به آن حضرت گفت: «میان تو و محمد چه خویشی است؟!» و با این سخن دل حضرت را آزرد و نفرین ایشان را بر خود خرید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۰
ساجده اوجی

شب عاشقی...روایت کوتاهی از ده شب محرم...

(در این روایت نام هرشب محرم که به هرشهید اختصاص داده شده معین گردیده...)

آفتاب محرم برمی اید و کربلای دل را در پرتو خود می سوزاند. سرخی بیرق ایستادگی از گلدستة دست ها بالا می رود و در باد به حرکت در می اید.

عطر شهادت مشام را می نوازد و چشم ها در انتظار طراوت اشک به تماشا می نشیند. عقربه زمان روی نقطة پنجم عشق قفل می شود. خواب ها از چشم های خسته می گریزد و حسینیة سینه ها سیاه پوش می شود. آری محرم شده و انتظار لباس های مشکی به سر آمده است. این شب ها باید به سوگ نشست. هر شب به سوگ ستاره ای از آسمان حسین(ع) .

هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است. نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضة آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۹
ساجده اوجی


اندرزهاى پیش از نبردامام حسین علیه السلام براى پیش گیرى از نبرد و خون ریزى نیروهاى دو طرف ، تلاش زیادى به عمل آورد و از هر راه ممکن مى خواست از کشتار مسلمانان جلوگیرى نماید و خون کسى بر زمین نریزد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۱
ساجده اوجی


ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصاً براى کودکان دیگر امکان‏پذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیه‏السلام به نام یزیدبن حصین همدانى که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!
امام علیه‏السلام فرمود: اختیار با توست.
او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن که سلام کند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام کردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمى‌شناسم؟!
آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مى‏پندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏اى و آب فرات را که حتى حیوانات این وادى از آن مى‏نوشند، از آنان مضایقه مى‏کنى و اجازه نمى‌دهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى‏کنى که خدا و رسول او را مى‏شناسى؟!
عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مى‏دانم که آزار کردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفته‏ام و نمى‌دانم باید چه بکنم؟! آیا حکومت رى را رها کنم، حکومتى که در اشتیاق آن مى‏سوزم؟ و یا این که دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى که مى‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ولى حکومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداکارى را که بتوانم از حکومت رى چشم بپوشم نمى‌بینم؟!
یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است که شما را براى رسیدن به حکومت رى به قتل برساند!(57)

آوردن آب از فرات
بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه‏ها افزون مى‏شد، امام علیه‏السلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب براى خیمه‏ها حرکت کند در حالى که بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکى شط فرات رسیدند در حالى که نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت مى‏کرد.
امام صادق علیه‏السلام فرمود: تاسوعا روزى است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت کثرت لشکر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى‏کردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند که دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: پدرم فداى آن کسى که او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او کوشیدند.عمر و بن حجاج پرسید: کیستى؟
نافع بن هلال خود را معرفى کرد.
ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟
نافع گفت: آمده‏ام تا از این آب که ما را از آن محروم کرده‏اند، بنوشم.
عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.
نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.
سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مکان گمارده‏اند.
در حالى که سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیک‌تر مى‏شدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگ‌ها را پر کنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیکار مشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگ‌هاى آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمه‏ها برسانند.(58)

سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندکى آنها را به عقب راندند تا آن که مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید، جان داد، و اصحاب به نزد امام باز گشتند.(59)

ملاقات امام علیه‏السلام و عمر بن سعد
امام حسین علیه‏السلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیه‏السلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.
امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اکبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.
ابتدا امام حسین علیه‏السلام آغاز سخن کرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مى‏کنى و از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند کسى هستم که تو بهتر مى‏دانى! آیا تو این گروه را رها نمى‌کنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیکى تو به خداست.
عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى‏ترسم که خانه‏ام را خراب کنند.
امام حسین فرمود: من براى تو خانه‌ات را مى‏سازم.
عمربن سعد گفت: من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!
امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى که در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود که: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود که نخل‌هاى زیاد و زراعت کثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریدارى کند ولى امام آن را به او نفروخت.
عمربن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و مى‏ترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند!
امام حسین علیه‏السلام هنگامى که مشاهده کرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمى‌گردد، از جاى برخاست در حالى که مى‏فرمود: تو را چه مى‏شود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مى‏دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندک نخورى!
عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(60)
و برخى نوشته‏اند که: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مى‏کشى و گمان مى‏کنى که عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است که با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر کارى که مى‏توانى انجام ده که بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مى‏بینم که سر تو را در کوفه بر سر نى مى‏گردانند! و کودکان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى‏کنند.(61)

نامه عمربن سعد به عبیدالله
بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشکرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامه‏اى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یک سخن و رأى متحد کرد! این حسین است که مى‏گوید یا به همان مکان که از آنجا آمده، بازگردد، یا به یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و همانند یکى از مسلمانان زندگى کند، و یا این که به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (62)
امام علیه‏السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى‏توانى آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خداى متعال مى‏داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او (قرآن) را دوست دارم.

افترأ و بهتان
عقبة بن سمعان(63) مى‏گوید: من با امام حسین از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه بودم و تا لحظه‏اى که آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مکه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این که من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را که مردم مى‏گویند و گمان دارند که او گفته است که: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مى‏گفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به کجا پایان مى‏پذیرد.(64) و (65)
برخى نوشته‏اند که: عمربن سعد، کسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید که: اگر یکى از مردم دیلم (کنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشته‏اى.(66)

پاسخ عبیدالله
چون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت کرد گفت: ابن سعد در صدد چاره‌جویى و دلسوزى براى خویشان خود است.
در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مى‏پذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در کنار تو آمده است، به خدا سوگند که اگر او از این منطقه کوچ کند و با تو بیعت نکند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر که شکست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.
ابن زیاد گفت: نیکو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه کند، اگر از قبول حکم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشکر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!(67)

تهدید به عزل
سپس نامه‏اى به عمربن سعد نوشت که: من تو را به سوى حسین نفرستادم که از او دفع شر کنى! و کار به درازا کشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد کرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حکم من سر فرود آورده و تسلیم مى‏شوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حکم من خوددارى کردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا کن که مستحق آنند! و چون حسین را کشتى، پیکر او را در زیر سم اسباب لگدکوب کن که او قاطع رحم و ستمکار است! و نمى‌پندارم که پس از مرگ او این عمل (لگدکوب کردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است که گفته‏ام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت کردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشکر ما کناره‌گیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار که ما فرمان خویش را به او داده‏ایم، والسلام.(68)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۲
ساجده اوجی

روز هشتم محرم(55)
چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگ‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.
خبر این ماجرا شگفت‏انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیکى نزد عمربن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه مى‏کند و آب به دست مى‏آورد، و خود و یارانش مى‏نوشند! به محض این که نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!
‏اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیه‏السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمید بن مسلم مى‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى که بیمار بود، قسم به آن خدایى که جز او پروردگارى نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب مى‏آشامید تا شکمش بالا مى‏آمد، و آن را بالا مى‏آورد! و باز فریاد مى‏زد: العطش! باز آب مى‏خورد تا شکمش آماس مى‏کرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه‏السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند.(56)

ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصاً براى کودکان دیگر امکان‏پذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیه‏السلام به نام یزیدبن حصین همدانى که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!
امام علیه‏السلام فرمود: اختیار با توست.
او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن که سلام کند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام کردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمى‌شناسم؟!
آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مى‏پندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏اى و آب فرات را که حتى حیوانات این وادى از آن مى‏نوشند، از آنان مضایقه مى‏کنى و اجازه نمى‌دهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى‏کنى که خدا و رسول او را مى‏شناسى؟!
عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مى‏دانم که آزار کردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفته‏ام و نمى‌دانم باید چه بکنم؟! آیا حکومت رى را رها کنم، حکومتى که در اشتیاق آن مى‏سوزم؟ و یا این که دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى که مى‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ولى حکومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداکارى را که بتوانم از حکومت رى چشم بپوشم نمى‌بینم؟!
یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است که شما را براى رسیدن به حکومت رى به قتل برساند!(57)

آوردن آب از فرات
بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه‏ها افزون مى‏شد، امام علیه‏السلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب براى خیمه‏ها حرکت کند در حالى که بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکى شط فرات رسیدند در حالى که نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت مى‏کرد.
امام صادق علیه‏السلام فرمود: تاسوعا روزى است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت کثرت لشکر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى‏کردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند که دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: پدرم فداى آن کسى که او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او کوشیدند.عمر و بن حجاج پرسید: کیستى؟
نافع بن هلال خود را معرفى کرد.
ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟
نافع گفت: آمده‏ام تا از این آب که ما را از آن محروم کرده‏اند، بنوشم.
عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.
نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.
سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مکان گمارده‏اند.
در حالى که سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیک‌تر مى‏شدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگ‌ها را پر کنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیکار مشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگ‌هاى آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمه‏ها برسانند.(58)

سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندکى آنها را به عقب راندند تا آن که مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید، جان داد، و اصحاب به نزد امام باز گشتند.(59)

ملاقات امام علیه‏السلام و عمر بن سعد
امام حسین علیه‏السلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیه‏السلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.
امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اکبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.
ابتدا امام حسین علیه‏السلام آغاز سخن کرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مى‏کنى و از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند کسى هستم که تو بهتر مى‏دانى! آیا تو این گروه را رها نمى‌کنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیکى تو به خداست.
عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى‏ترسم که خانه‏ام را خراب کنند.
امام حسین فرمود: من براى تو خانه‌ات را مى‏سازم.
عمربن سعد گفت: من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!
امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى که در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود که: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود که نخل‌هاى زیاد و زراعت کثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریدارى کند ولى امام آن را به او نفروخت.
عمربن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و مى‏ترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند!
امام حسین علیه‏السلام هنگامى که مشاهده کرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمى‌گردد، از جاى برخاست در حالى که مى‏فرمود: تو را چه مى‏شود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مى‏دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندک نخورى!
عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(60)
و برخى نوشته‏اند که: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مى‏کشى و گمان مى‏کنى که عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است که با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر کارى که مى‏توانى انجام ده که بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مى‏بینم که سر تو را در کوفه بر سر نى مى‏گردانند! و کودکان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى‏کنند.(61)

نامه عمربن سعد به عبیدالله
بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشکرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامه‏اى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یک سخن و رأى متحد کرد! این حسین است که مى‏گوید یا به همان مکان که از آنجا آمده، بازگردد، یا به یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و همانند یکى از مسلمانان زندگى کند، و یا این که به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (62)
امام علیه‏السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى‏توانى آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خداى متعال مى‏داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او (قرآن) را دوست دارم.

افترأ و بهتان
عقبة بن سمعان(63) مى‏گوید: من با امام حسین از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه بودم و تا لحظه‏اى که آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مکه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این که من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را که مردم مى‏گویند و گمان دارند که او گفته است که: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مى‏گفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به کجا پایان مى‏پذیرد.(64) و (65)
برخى نوشته‏اند که: عمربن سعد، کسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید که: اگر یکى از مردم دیلم (کنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشته‏اى.(66)

پاسخ عبیدالله
چون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت کرد گفت: ابن سعد در صدد چاره‌جویى و دلسوزى براى خویشان خود است.
در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مى‏پذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در کنار تو آمده است، به خدا سوگند که اگر او از این منطقه کوچ کند و با تو بیعت نکند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر که شکست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.
ابن زیاد گفت: نیکو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه کند، اگر از قبول حکم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشکر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!(67)

تهدید به عزل
سپس نامه‏اى به عمربن سعد نوشت که: من تو را به سوى حسین نفرستادم که از او دفع شر کنى! و کار به درازا کشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد کرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حکم من سر فرود آورده و تسلیم مى‏شوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حکم من خوددارى کردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا کن که مستحق آنند! و چون حسین را کشتى، پیکر او را در زیر سم اسباب لگدکوب کن که او قاطع رحم و ستمکار است! و نمى‌پندارم که پس از مرگ او این عمل (لگدکوب کردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است که گفته‏ام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت کردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشکر ما کناره‌گیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار که ما فرمان خویش را به او داده‏ایم، والسلام.(68)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۹
ساجده اوجی